۲۱
مرداد ۹۴
یکی از آنها (عراقیها) که پرچم عراق دستش بود،کنارم حاضرشد.آدم عصبیای به نظر میرسید،تکه کلامش کلکم مجوس و الخمینیون اعداء العرب بود،چند بار با چوب پرچم به سرم کوبید.از حرکاتش معلوم بودتعادل روانی ندارد.از من که دور شد، حدود ده، پانزده متر پشت سرم کنار جنازهی یکی از شهدا که وسط جاده بود،ایستاد. جنازه از پشت به زمین افتاده بود. نظامی سیاه سوختهی عراقی کنار جنازهاش ایستاد و یکدفعه چوب پرچم عراق را به پایین جناق سینهی شهید کوبید،طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت.آرزو میکردم بمیرم و زنده نباشم.نظامی عراقی برمیگشت،به من خیره میشد و مرتب تکرار میکرد:اهنا...(اینجا جای پرچم عراقه)!
برگرفته از کتاب پایی که جاماند ـ نوشتهی آزاده سید ناصر حسینیپور